شهادت
علی اکبر ابراهیم آبادی
نام پدر: صفرعلی
تاریخ تولد: 1345/12/1
محل شهادت: فکه
تاریخ شهادت: 1365/2/10
مزار شهید: شهدای کریم آباد
یک ماجرای عجیب
اول ماجرا کمی عجیب به نظر می رسد. اما اگر قرار باشد تمام ماجراها معمولی از آب در آیند که نمی شود. قرار نیست آدم ها مثل هم باشند و این مثل هم نبودن ماجراها و آدم ها است که زندگی را شکل می دهد.
علی اکبر درست زمانی که ده، یازده ساله بود، به انقلابی ها پیوست. به کسانی که با همه خطرات موجود، فعالیت می کرند. کار علی اصغر در آن زمان پخش اعلامیه های امام (ره) بود. گفتم که ماجرا عجیب است، اما واقعی است.
کافی است، آدم خانواده ی چندان پولداری نداشته باشد و شرایط مالی بستگانش هم چنگی به دل نزند. آن وقت خواهد فهمید که چرا علی اکبر پس از 6 سال درس خواندن ترک تحصیل کرده و مشغول کار در یک کارگاه بافندگی شده تا امورات خود را بگذراند. صد البته آدمی مثل علی اکبر نمی توانست فقط و فقط دغدغه کار و گذران امور زندگی را داشته باشد، درست است که فرصت سر کلاس رفتن را نداشته است، اما کسی که نیاز معنوی داشته باشد مشکل را حل می کند، آن هم با فراگیری و تلاوت کتاب آسمانی.
علی اکبر تمام نیازهای معنوی و خلا ناشی از عدم امکان تحصیل را با آموزش قرآن پر می کند و جالب این که موفق می شود، حتی این موفقیت باعث می شود که امکان زیارت امام رضا (علیه السلام) برایش مهیا شود و همه این ها بخشی از ماجراست. همان ماجرایی که اولش با فعالیت انقلابی و عجیب یک نوجوان ده، یازده ساله، شروع شد. بخش دیگر ماجرا که در واقع مزد سال ها کار و تلاش و فعالیت عاشقانه است در ایام خدمت سربازی علی اکبر اتفاق می افتد. گویی (فکه ) قسمت مقدر او بود. در این جغرافیای عشق و ایثار، علی اکبر توانست مزد بگیرد. اول پایش را تقدیم کرد و بعد جانش را و این پایان یک ماجرای عجیب، ولی واقعی است.